در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم..


در "دلم" دلتنگی ام را...


در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...


در "لبخندم" غصه هایم را...


دل من...


چه خردساااااال است !!!


ساده می نگرد !


ساده می خندد !


ساده می پوشد !


دل من...


از تبار دیوارهای کاهگلی است!!!


ساده می افتد !


ساده می شکند !


ساده می میرد !


ساااااااااااااا ­ااااااااده




تاریخ : سه شنبه 92/2/17 | 11:7 صبح | نویسنده : جعفر | نظر

آرامــش ظـاهــرم گـمــراهـت نکنــــد؛

آشفتــه تـر از این حـرف ها هســـتم !

عاشقی می کنم!

لج می کنم!

بد اخلاق می شوم!

دست خودم نیست …

ساعت و زمان هم ندارد!

تــو که نباشی …

زندگی باید به کام من تلخ شود !!!
::
::
دلت که تنگ یک نفر باشد

خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد

و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد

تو دلت تنگ است !
دلت برای همان یک نفر تنگ است

تا نیاید تا نباشد هیچ چیز درست نمی شود
::
::
آه تو چه میدانی از دلتنگم !

گاهی به خداوند التماس میکنم خواب آمدنت را ببینم

می فهمی ؟!؟

خواب آمدنت را …

وقتی دلتنگ صدایت میشوم

حتی به گوشیم التماس میکنم !

برای دوباره شنیدن صدایت
خدا که جای خود دارد
::
::

امروز یادم افتاد به دفتر خاطراتی که خیلی وقت است
چیزی در آن ننوشته ام
با خودم میگویم :
فکرش را بکن یک روز میمیری او میماند و این دفتر
::
::
دلم میسوزد برای تو…
که میشکنی روزی که من نیستم
تو این دفتر را میخوانی
خرد میشوی وقتی میفهمی
چقدر دوستت داشتم … !!
::
::
تـــ ــو ای عشــــق آسمــانی مــ ــن
بــدان…
حتــی اگـر هـــزار شــــب آرزویـــی هـم بیایــــد و بــــــرود
بـاز تـــو…
پروانـــــــ ـــه ای تریـن آرزوی مــــ ـــن خواهــی مانــــد
حتـی اگـر همیشــه محــــــال باشــی…
::
::
یاد دارم سال ها پیش وقتی کسی گناه میکرد
داغ بر پیشانیش می زدند …
عشق تو مگر گناه کبیره بود
که داغش را به دلم گذاشتی ؟
::
::
یــه وقتــایــی دوس داری هـیـچ کســی رو نـبـیـنــی
تــنـها بــاشـی
هـــی اشـک بــریــزی
کـسـی هــی بـهــت نـگـــه چــی شــده ؟
نــفـس عـمیــق بــکـشــی
آه بــلنــد بـکــشـی
تــنـها بــاشـی
تــنـهـای تــنــهـا !!!
دیـشـب از خــدا خــواستــم
حـشــره‌ای بــاشـم
تــا بــه کـفـش‌هــایـت بــوسـه کنــم ….
کـــــاش کمـی آرزویت بودم…!!!
نــیسـتـی درســت زمــانی کــه بــایــد بــاشــی ..
::
::
آنکه تاج سر من خاک کف پایش بود / از خـدا می طلبـم تا به سـرم باز آید
نـذر کردم گر ازین غم به در آیم روزی/ تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
::
::
دستــ هــایمــ …

این روزهـآ بوی حافـِظ می دهند !…

تـفأل که می زنَمــ … کَنعـــآنم … بدجـور یوسُفَش را مےخواهد !!
::
::
کجــای فــال حـافـظـ نـشستــه ای؟

کـه هــر چـه میگیــرمت …

نمی آیی …!!!
::
::
دیگر برنمی‌گردی

این، مثلِ روزْ روشن است.

اما …

مادر به دلَ‌ش بَرات شده می‌آیی …

و من، باور می‌کنم!

::
::
به آنکه حتی دشنه اش را عاشقم

چون دوستت می دارم
::
::
امروز هم گذشت وُ

نیامدی.

ناشُکر نیستم

فردا هم روزِ خداست …
::
::
طوری ام نیست خرد و خمیرم فقط

همین …

کم مانده است بی تو بمیرم فقط

همین …

از هر چه هست و نیست گذشتم ولی هنوز

در مرز چشمهای تو گیرم فقط

همین …

نه من دیگر به هیچ چیز لب نمی زنم

گرچه از بوسه های تو سیرم فقط

همین …

با دیدنت زبان دلم بند آمده است

شاعر شدم که لال نمیرم فقط

همین….




تاریخ : دوشنبه 92/2/16 | 2:25 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

 

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... 

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ... 

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا.... 

در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست

و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد




تاریخ : دوشنبه 92/2/16 | 2:17 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

با همه ی بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام

آماده ی آن لحظه ی توفانی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم

آماده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا که بگیری و بمیرانی ام

خوبترین حادثه می دانمت

خوبترین حادثه می دانی ام

حرف بزن ابر مرا باز کن

دیرزمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سالهاست

تشنه ی یک صحبت طولانی ام


 




تاریخ : دوشنبه 92/2/16 | 2:15 عصر | نویسنده : جعفر | نظر
چشـم مـن گــم شـد و تـو پنجره‌ها نیومدی
گـفته بـودم واسـه خـــــاطر خــــــدا نیومدی
 
یکــی گفت شــبای مهتاب بشینم دعا کنم
بـالا رفت دســـتای مـن واسـه دعــا نیومدی
 
دلِ مـن اســیر چشمای تـو شد حتی واسه
ایـن کــه ایـن دــیوونه رو کنی رهـــا نیومدی
 
واســه تــو نـوشـته بـودم کـه دلــم دیـــوونته
تــو گـذاشـتی بـه حسـاب یــه خـطا نیومدی
 
یکی گفت اوّل راه ســخت مجـــنونی هنــوز
ســـر گذاشـــتم بــه دل بــــیابـونا نــــیومدی
 
یکی گفت بـــرو واســـه کـــبوترا دونــه بــریز
دلـــــمو ریــــختم واســـه کــــبوترا  نــیومدی
 
ســـبزی زنــدگیمو بستم به غوغــای ضـریح
امـــانت دادم  اونـــو دســت رضــــا نــیومدی
 
نــذرمــو نـوشتمش رو گُـــــلا تــا یـــادم نــره
نــذرا رو یکــی یکــی کـــــردم  ادا  نـــیومدی
 
گـفته بــودم یــه کســــی بــیاد بگه آخـرشه
لااقـــــل بــــیا بـــــرای یــه نگــــــا نـــیومدی
 
گفته بــودن بــــیا از عشـق تـو دیــوونه شده
لااقـــل بــــرای خــــــاطر شـــــــفا نـــیومدی
 
آشِــــناتـرین غــــریبه‌ای تـــو قــصّه‌های مـن
مـــنو کُشـتی تــو غــــریبِ آشــــنا نــیومدی
 
دیدمت رد می‌شـدی از کـوچه‌های خـــاطره
التـــماست کــردمــو گـفتم بـــیا، نـــیومدی؟
 
خوبیا تموم می شن می رن یه جا تو خاطره
مـثِ  تــــو  رفـتی  سـراغِ  خــوبیا نـــیومدی
 
نمی‌گم بــیا، اگـــه دوس نــداری بــیای، نـیا

لااقـــــل فقط  بـهـم بگـــــو چــــرا نـــیومدی؟




تاریخ : دوشنبه 92/2/16 | 11:29 صبح | نویسنده : جعفر | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ آگهی دائمی | فروش بک لینک انبوه
  • فروش آگهی رپرتاژ | خرید رپرتاژ