خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود بهردرش که بخوانند بی خبر نرود
طمع در ان لب شیرین نکردم اولی ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیده غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
زمن چو باد صبا بوی خود دریغ مدار چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گر و هرجایی که هیچ کار زپیشت بدین هنر نرود
مکن بچشم حقارت نگاه در من مست که اب روی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سرو قامتی دارم که دست در کمرش جز سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری وفای عهد من از خاطرت نرود
سیاه نامه تر از خود کسی نمیبینم چگونه چون قلم دود دل بسر نرود
بتاج هدهدم از ره مبر که باز سفید چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول بدست حافظ ده بشرط انکه مجلس سخن بدر نرود
ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم
سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشـتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم.
خانه ات زیباست نقش هایت همه سحرانگیز است پرده هایت همه از جنس حریر خانه اما بی عشق ، جای خندیدن نیست جای ماندن هم نیست باید از کوچه گذشت به خیابان پیوست و تکاپوی کنان عشق را بر لب جوی و گذر عمر و خیابان جوئید عشق بی همهمه در بطن تحرک جاریست ***** تن تمامیت زیبایی پیراهن نیست مهربانی با تن، مثل یک جامه بهم نزدیکند و اگر میخواهیم روزهامان همه با شبهامان طرحی از عاطفه با هم ریزند گاهگاهی باید به سر سفرهء دل بنشینیم قرص نانی بخوریم از سر سفرهء عشق گامهامان باید همهء فاصله ها را امروز کوتاه کنند و سر انگشت تفاهم هر روز نقب در نقب دری بگشاید دری از عشق به باغ گل سرخ "و بیندیشیم بر واژهء "دوستت دارم
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا که دلت میخواهد برو…
فقط آرزو میکنم
وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
و اما من…
بر نمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!
ای سکوت ای مادر فریادها
گم شدم در این هیاهو گم شدم،
تو کجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را میداشتم،
زندگی پر بود از فریاد من!
.: Weblog Themes By Pichak :.