سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدایا تقدیر مرا خیر بنویس آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم.

ای مسافر غریب در دیار خویشتن

با تو اشنا شدم با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر




تاریخ : چهارشنبه 92/2/25 | 12:19 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست

خدایا ! عقیده ی مرا از دست عقده ام مصون بدار

خدایا ! به من قدرت تحمل عقیده ی مخالف ارزانی کن

خدایا! رشد عقلی و عملی ، مرا از فضیلت ِ تعصب ، احساس و اشراق محروم نسازد

خدایا ! مرا همواره آگاه و هوشیار دار ، تا پیش از شناخت ِ درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.

خدایا ! جهل آمیخته با خود خواهی و حسد ، مرا رایگان ابزار قتاله ی دشمن ، برای حمله به دوست نسازد.

خدایا ! شهرت ،منی را که می خواهم باشم ، قربانی منی که می خواهند باشم نکند

خدایا ! در روح من اختلاف در انسانیت را با اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز ، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را باز شناسم.

خدایا ! مرا به خاطر حسد ، کینه و غرض ، عمله ی آماتور ظلمه مگردان.

خدایا ! خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم

خدایا ! مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم

خدایا ! به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای ستیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم

خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز.

خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم

خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…دین بی دنیا…عظمت بی نام… خدمت بی

نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود…گستاخی بی خامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن

خدایا !آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد وآنگاه از پس توده ی این خاکستر لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند

خدایا! مرا از چهار زندان بزرگ انسان :«طبیعت»، «تاریخ» ،«جامعه » و«خویشتن» رها کن ، تا آنچنان که تو ای آفریدگار من ، مرا آفریدی ، خود آفرید گار خود باشم، نه که چون حیوان خود را با محیط که محیط را

با خود تطبیق دهم.

خدایا ! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم ومردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم.

خدایا ! قناعت ، صبر و تحمل را از ملتم بازگیر و به من ارزانی دار.

خدایا ! این خردِ خورده بین ِ حسابگر ِ مصلحت پرست را که بر دو شاهبال ِ هجرت از« هست »و معراج به « باشد» م ، بند های بسیار می زند ، رادرزیر گام های این کاروان شعله های بی قرار شوق، که در

من شتابان می گذرد ، نابود کن.

خدایا! مرا از نکبت دوستی ها و دشمنی های ارواح ِ حقیر ، در پناه روح های پر شکوه و دل های همه ی قرن ها از گیلگمش تا سارتر و از سید ارتا تا علی و از لوپی تا عین القضاة و مهراوه تا رزاس ، پاک

گردان.

خدایا ! تو را همچون فرزند بزرگ حسین بن علی سپاس می گذارم که دشنان مرا از میان احمق ها بر گزینی ، که چند دشمن ابله نعمتی است که خداوند به بندگان خاصش عطا می کند.

خدایا !مرا هرگز مراد بیشعور ها و محبوب نمک های میوه مگردان.

خدایا ! بر اراده، دانش ، عصیان ، بی نیازی ، حیرت ، لطافت روح ، شهامت و تنها ئی ام بیفزای.

خدایا ! این کلام مقدسی را که به روسو الهام کرده ای هرگز از یاد من مبر که :«من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم».

خدایا در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن و نخواستن روئین تن کن.

خدایا به هر که دوست می داری بیاموز که : عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر.

خدایا ! مرا از همه ی فضائلی که به کار مردم نیاید محروم ساز . و به جهالت ِ وحشی ِ معارفِ لطیفی مبتلا مکن که در جذبه ی احساس های بلند و اوج معراج های ماوراء ، برق گرسنگی در عمق چشمی و

خط کبود تازیانه را به پشتی، نتوانم دید.

خدایا ! به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است بگو که : یک پدیده ی مادی به همان اندازه خدا را معنی می کند که یک پدیده ی غیبی ، در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت . و مذهب اگر پیش

از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.

خدایا ! به من بگو تو خود چگونه می بینی ؟ چگونه قضاوت می کنی ؟ آیا عشق ورزیدن به اسم ها تشیع است ؟ یا شناخت مسمی ها؟ و بالاتر از این – یا پیروی از رسم ها؟

خدایا! چگونه زیستن را تو به من بیاموز ، چگونه مردن را خود خواهم دانست.

خدایا مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است ، وقاحتش از یاد رفته و بیماریی شده است از فرط عمومیتش ، هر که از آن سالم مانده بیمار می نماید، مصون دار تا: به رعایت

مصلحت ، حقیقت را ضبح شرعی نکنم. خدایا ! رحمتی کن تا ایمان ، نان و نام برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند

، نه از آنان که پول دین را میگیرند و برای دنیا کار می کنند.




تاریخ : چهارشنبه 92/2/25 | 12:14 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

کبر مزمن
.
من مانده ام این خاطره ها را چه کسی
در قاب دلت نشانده ، مثل قفسی
.
زندانی آن شدی شبی بهت آور
آلوده ی این سکوت بی هم نفسی
.
درگیر شدی به آرزویی مبهم
افسون شده ی نگاه ترد هوسی
.
آغشته شدی شبی به کبری مزمن
از قصه ی نمرودبخوان تا مگسی
.
آزرده وبی حاصل وتنها که شدی
فریاد نزن که نیست فریادرسی
.
مصطفی رحیمی نیا

.

.
عشق نامه
.
از جمله ی عشق واژه میگیرد عشق
از ساقیِ عشق باده  میگیرد عشق
.
لب از لبِ عشق  گیر  و آرام  بگیر
ناگه ز رُخَت زبانه  میگیرد عشق
.
صد بار تو را  اگر چه  تعمید دهند
بی عشق تو را بهانه میگیرد عشق
.
درمکتبِ عشق مشقِ ما نیست جزاین
کز عشق  فقط جوانه میگیرد عشق
.
دشوار رسی اگر چه بر درگهِ عشق
برخیز، که بر تو ساده میگیردعشق
.
آنقدر شوم  به عشق در مسلخِ عشق
تا پیش کشم هر انچه میگیرد عشق
.
آنگه  که  گرفت  خوشدلم  یاد کنید
چون عشق ز قلبِ خسته میگیرد عشق
.
امید داوری
.
.
.
.
.
نگو با من !
.
نگو بامن، نگو شعرت گناه است
که این احساس من عصیان غمهاست
.
خروش کهنه زخم یاد دیروز
نوای بی وفایی های فرداست
.
نگو بامن ،نگو دیوانه ای تو
چه باید، عشق مجنون خواهد ازمن
وجودم بنده و تسخیر عشق است
زمن نامی زمن میباشد ازمن
.
نگو باشد جهنم خان? تو
چو عریان باشد این اشعار گستاخ
نترسانم جهنم هیچ باشد
به پیش این سیه پندار گستاخ
.
من آن دیوان? رویای مرگم
در این شبها شرر انداز نورم
نمیترسم ز عریانی ز عصیان
من آن بیتاب خلوتگاه گورم
.
چه میدانی تو این افسانه را چیست
کجا بیتاب رویی بوده ای تو
نلرزیده دل سنگت ز چشمی
کجا در بند مویی بوده ای تو
.
بگو کی لمس دستان ظریفی
تنت در آتش عصیان کشیده
لبانت از لب دلدار مستی
کجا گل بوسه های عشق چیده
.
مرا با این گنه کاری جهانم
هم از دوزخ بری باشد هم از عشق
من از ایمان و دینم بر نتابم
بود شادی ام از عشق و غم از عشق
.
بابک چترایی
.
.
.
.
.
ماجرای خواب‌آور
.
ضعیف و لاغر و زرد و صدای خواب‌آور
کنار بستر من قرص‌های خواب‌آور
.
لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی
از این تب، این تبِ مالاریای خواب‌آور
.
منی که منحنی زانوان زاویه‌دار
جدا نمی‌کندم از هوای خواب‌آور
.
همین تجمع اجساد مومیایی شهر
مرا کشانده به این انزوای خواب‌آور
.
زمین رها شده دور ِ مدار ِ بی‌دردی
و روزنامه پر از قصه‌های خواب‌آور
.
هنوز دفترِ خمیازه‌های من باز است
بخواب شعر! در این ماجرای خواب‌آور
.
زنده یاد نجمه زارع
.
.
.
.
.
قسم به عشق . . .
.
در این سکوت زمان ، دل نشانه میگیرد
به اشتیاق روی چو ماهت ، بهانه میگیرد
.
بیا به سِرّ منزلِ چشمم ، که روشنی بخشی
شمیم شرربار نگاهت ، جوانه میگیرد
.
ز موجهای دل افروز بلند مژگانت
بیا که بند بند وجودم ، ترانه میگیرد
.
چو در برم هستی عاشقانه میخوانم
ببین که حال و هوا دلبرانه میگیرد
.
شبی میان آسمان ، که ماه خوابیدست
دلم ز مهر وجودت ، آشیانه میگیرد
.
منم نهفته میان دو چشم بیتابت
قسم به عشق ، که نقش جاودانه میگیرد
.
کسی میان عشق من و تو نیست ، اما
دلم همیشه از این ، زمانه میگیرد
.
به خود بناز ، کمی شبیه اطلسی هایی
چطور دلم ، میان دلت خانه میگیرد ؟
.
منم همان غریبه ی خاموش ، دختر پاییز
که در حضور عشق تو ، فسانه میگیرد
.
بگو چه آموخته ام از حریر چشمانت ؟
که دم به دم نفسم ، عاشقانه میگیرد
.




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 1:31 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

خدایا ! به هرکه دوست میداری بیاموز که : عشق از زندگی کردن بهتر است
و به هر که دوست تر میداری بچشان که : دوست داشتن از عشق برتر
.
.
.
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
.
.
.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
.
.
.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند
.

.
.
عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت
.
.
.
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد
.
.
.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق
.
.
.
عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن
.
.
.
عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن بینایی می دهد
.
.
.
عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
.
.
.
عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر
.
.
.
از عشق هرچه بیشتر بنوشیم سیراب تر می شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر ، تشنه تر
.
.
.
عشق نیرویی است در عاشق که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست که دوست را به دوست می برد
.
.
.
عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
.
.
.
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ، داشته باشند
.
.
.
در عشق رقیب منفور است
در دوست داشتن است که : ”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”
.
.
.
عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 1:23 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

اینجا سوال پیش می آید؛ اگر مهدی این جوری است که تو می گویی پس چرا ما مبارز شیعی نداریم ؟ می گویم که داشتیم و داریم. تا قرن

ده که جنبش های عدالت طلبانه ی شیعی در سراسر سرزمین های اسلامی در گوشه ی سیاه چال ها و خلوت شکنجه گاه ها جان می

دادند، این مسئله ی مهدویت به عنوان سبک اصل مترقی و نجات بخش مطرح بوده است.

بعد از قرن ده با حکومتی شدن شیعه و تغییر موضع 180 درجه ای، شیعیان بر مسند کار می نشینند. این جاست که تشیع دو تکه می

شود. تشیع علوی که همان تشیع قدیم بود و با وجود حاکم شدن اسمی، باز به زندان ها و کشتارگاه ها رانده شد و تشیع صفوی که الان

هم هست و به نوعی در این زمان تخت گاز هم می رود! در این 1200 سال (4) کمتر کسی بوده که به معنای واقعی و هدف اصلی و

فلسفه ی مهدویت دست یافته باشد. آنان هم که فهمیدند و فلسفه ی وجودی مهدویت را درک کردند، زمینه سازان حرکت های انقلابی یا

خیزش های مردمی شدند. سید جمال، علامه نائینی، دکتر شریعتی و آیت الله طالقانی، از جمله ی این مبارزان در قرن اخیر بودند که

فلسفه ی مهدویت را درک کردند و به پا خاستند.

آنان بهشت را در میدان های جهاد و عمل و مبارزه در راه عقیده به دست آوردند، نه در کنج ریاضت کده ها و گوشه مساجد و با خواندن دعای

ندبه!.

?
دعای ندبه و یک سوال

سال ها پیش شریعتی درباره ی منبع و سند دعای ندبه سوالی کرد که با واکنش تند روحانیون وقت رو به رو شد و پاسخش را این طور دادند

 

که : "تو که درباره ی دعای ندبه سند می خواهی، اول خودت برو سند بیاور که پسر پدرت هستی!". این سوال را بار دیگر مطرح می کنیم،

به امید پاسخی مستدل و معقول. امیدی که کاش نا امید نگردد!.

در دعای ندبه به مساله ای اشاره شده است که می پرسد: "نمی دانم کدام سرزمین تو را در بر گرفته است، قرارگاهت کجاست، در کوه

رضوا یا ذی طوا ؟". من نمی دانم این دعا که امروز آن را در بسیاری از محافل مذهبی خطاب به امام زمان ما می خوانند، چرا سراغ مهدی را

از کوه ذی طوا و کوه رضوا می گیرد که جایگاه امام زمان فرقه ی کیسانیه است که معتقدند در این کوه از انظار مخفی شده است و ار آنجا

ظهور خواهد کرد و پیروانش با ندبه و زاری در پای این کوه و یا از دور به طرف این کوه دعا می کنند که خارج شود و قیام نماید. گذشته از

سرگذشت مهدی، که نه در زندگی و نه در غیبت صغری و نه در غیبت کبری و نه پس از ظهور هیچ رابطه ای با این کوه ندارد، اساسا غیبت

او به این صورت نیست که در جای مخصوصی پناه گرفته باشد، بلکه همه جا حاضر و ناظر است و این ما هستیم که او را تشخیص نمی

دهیم.

بنابراین سوال «تو در کدام جایگاه مخفی به سر می بری ؟»، ظاهرا با نوع غیبت حضرت مهدی موعود شیعه ی امامی سازگار نیست.

مطالعه ی متن دقیق دعای ندبه که از ائمه ی ما به تصریح و ترنیب نام نمی برد و پس از حضرت علی (که به تفصیل از مناقب و فضائل او

سخن می گوید) ناگهان و بی واسطه به امام غائب خطاب می کند، باز این سوال را بیشتر در ذهن مطرح می کند. به هر حال من این مطلب

را به عنوان یک سوال علمی مطرح می کنم، نه یک قضاوت قطعی به امید این که به جای دشنام و اتهام، پاسخ معقول و منطقی بشنوم و

این ابهام در ذهنم رفع شود که اگر کسی در این مورد مطالعه دارد این مساله را روشن کند که منتی بر من نهاده است. (انتظار مذهب

اعتراض ص 14)




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 1:13 عصر | نویسنده : جعفر | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ آگهی دائمی | فروش بک لینک انبوه
  • فروش آگهی رپرتاژ | خرید رپرتاژ