تو مثل راز پاییزی ومن رنگ زمستانم


چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم


تو مثل شمعدانی ها پراز رازی و زیبایی


ومن در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم


تو دریایی ترینی ، آبی وآرام وبی پایان


ومن موج گرفتاری اسیر دست طوفانم


تو مثل آسمانی مهربان وآبی وشفاف


ومن درآرزوی قطره های پاک بارانم


نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته


به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم


تو دنیای منی بی انتها وساکت وسر شار


ومن تنها دراین دنیای دوراز غصه مهمانم


تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور ونامعلوم


ومن درحسرت دیدار چشمت رو به پایانم


تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر ها


ومن هم یک کبوتر تشنه  باران درمانم


بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من


ببین با تو چه روئیایی ست رنگ شوق چشمانم


شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم


هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم


تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد


ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم


تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد


ومن مرغی که ازعشقت فقط بی تاب وحیرانم


تو می آیی ومن گل می دهم درسایه چشمت


وبعد ازتو منم با غصه های قلب سوزانم


تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد


ومن تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم


شبست ونغمه مهتاب ومرغان سفر کرده


وشاید یک مه کمرنگ ازشعری که می خوانم


تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد


که تو یک شب بگویی ، دوستم داری تو ، می دانم


غروب آخرشعرم پراز آرامش دریاست


ومن امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم


به جان هرچه عاشق توی این دنیای پرغوغاست


قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم


بدون تو شبی تنها وبی فانوس خواهم مرد


دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم



تاریخ : سه شنبه 92/2/17 | 9:6 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

چشم براه 

روزها رفت و نیاورد کس از تو خبری

نه پرستو نه کبوتر و نه پیغام بری

 

به امیدی که رساند به من از توخبری

چشم و دل دوخته ام بر لب هر رهگذری

چه بگویم که پس از تو چه فراوان خوردم

غم دلها، که نخوردی و از آن، بی خبری

 

سر به زیرم نه از آنروی که افتاده شدم

بل از آنروی که از ّرد تو جویم اثری

 

مانده ام چشم براه تو در آغوش خزان

تا مگر باد رساند به من از تو خبری

 

در هراسم پس ازین فاصله، وصلی نبرم

نبرم عاقبت از صبر و سکوتم ثمری

 

با دلم عهد نبستم که ز یادت ببرم

تو چنان باش که این نکته ز یادت نبری




تاریخ : سه شنبه 92/2/17 | 8:42 عصر | نویسنده : جعفر | نظر


ده پیشنهاد برای افزایش ایمنی رایانه  

افزایش ایمنی شبکه وایرلس، تغییر مداوم رمز عبور و کپی گرفتن از اطلاعات موجود بر روی رایانه از جمله پشنهاداتی است که برای افزایش ایمنی کاربران رایانه در سال 2010 ارائه شده است. 

نشریه رایانه‌ای Which ، لیستی 10 گزینه‌ای از دستورالعمل‌هایی که می‌تواند به افراد کمک کند تا نگام استفاده از رایانه ایمنی بیشتری داشته باشند ارائه کرده است. این پیشنهادات شامل ایده هایی برای کاهش هزینه ها مانند استفاده از نرم افزارهای آنتی ویروس رایگان و دیگر تجهیزات ایمنی است.

به گفته «سارا کیدنر» دبیر این نشریه در صورتی که کاربران این توصیه ها را به کار بگیرند می توانند آرامش استفاده از رایانه های رایگان را تجربه کرده و هیچ هزینه ای را بابت تعمیر رایانه ها پرداخت نخواهند کرد.

این 10 پیشنهاد و دستور العمل به این شرح ارائه شده اند:

1- شبکه وایرلس خود را ایمن کنید.

2- نرم افزار Windows Security Essential مایکروسافت را به عنوان نرم افزار ایمنی رایگان دانلود کنید.

3- از فایل های مهم در رایانه خود به صورت متداول بک آپ تهیه کنید.

4- از حساب های ایمیلی مانند گوگل یا یاهو استفاده کنید زیرا استفاده از این سرویس ها امکان تغییر دادن ISP را افزایش خواهد داد.

5- کلمه رمز آنلاین خود را به صورت مداوم تغییر دهید.

6- برای استفاده از راهنمایی های تکنیکی برای تعمیر رایانه خود به شماره های پر هزینه تماس نگیرید. در عوض به دنبال شماره تماس های ارزان قیمت تر باشید و یا به آدرس های اینترنتی مرتبط رجوع کنید.

7- دوستان و خانواده خود را با کمک یک تقویم آنلاین ساماندهی کنید.

8- برنامه های رایگان آنتی ویروس AVG را دانلود کنید، این کار می تواند سالانه 40 پانود از هزینه های مرتبط با رایانه شما بکاهد.

9- رایانه خود را به صورت مرتب تمیز کنید زیرا یک صفحه کلید کثیف قادر به نگهداشتن مقادیر بیشتری از آلودگی نسبت به دیگر سطوح آلوده است.

10- در نهایت در صورتی که به دنبال شغل جدیدی هستید از شبکه های اجتماعی و شبکه های آنلاین کاریابی استفاده کنید زیرا توانایی این سایت ها نسبت به شیوه های قدیمی کاریابی بسیار بالاتر است

.منبع: جام‌جم آنلاین




تاریخ : سه شنبه 92/2/17 | 8:34 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

یه شعر قشنگ و خوندنی...

پیش از اینها

پیش از اینها فکر می کردم خدا

خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه، برق کوچکی از تاج او

هر ستاره،پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان

نقشِ روی دامن او، کهکشان

رعد و برق شب، طنین خنده اش

سیل و طوفان، نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او ، آفتاب

برق تیغ و خنجر او ، ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خـــــدا ، در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان ، دور از زمین

بود ، اما در میان ما  نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم ، از خود ، از خدا

از زمین ، از آسمان ، از ابرها

زود می گفتند:این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی ،جوابش آتش است

آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک ، دورت می کند

کج گشودی دست ، سنگت می کند

کج نهادی پای ، لنگت می کند

تا خطا کردی ، عذابت می کند

در میان آتش ، آبت می کند...

با همین قصه ، دلم مشغول بود

خواب هایم ، خواب دیو و غول بود

خوب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سر کشم

در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم بارانِ گُرزِ آتشین

محو می شد نعره هایم ، بی صدا

در طنین خنده ی خشمِ خدا...

نیّت من ، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم ، همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرســــــه

تلخ ،  مثل خنده ای بی حوصله

 سخت، مثل حلِّ صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرفِ فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه ، در یک روستا

خانه ای دیدم ، خوب و آشنا

زود پرسیدم : پدر ، اینجا کجاست؟

گفت: اینجا خانه ی خوب خداست!

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی ، دست و رویی تازه کرد

 با دل خود، گفت و گویی تازه کرد

گفتمش: پس آن خدای خشمگین

خانه اش این جاست؟ این جا ، در زمین؟

 گفت : آری، خانه ی او بی ریاست

فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است

 مثل قهرِ مهربانِ مادر است

دوستی را دوست، معنی می دهد

قهر ما با دوست، معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست

قهریِ او هم نشان دوستی است...

تازه فهمیدم خدایم، این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی ، از من به من نزدیک تر

از رگ گردن به من نزدیک تر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او را هم دلم از یاد برد

آ ن خدا  مثل خیال و خواب بود

چون حبابی، نقش روی آب بود

می توانم بعد از این، با این خدا

دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان درباره گل حرف زد

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره ، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:

«پیش از این ها فکر می کردم خدا...»





تاریخ : سه شنبه 92/2/17 | 8:30 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

بیزارم ازت آی دنیا

 

ای کاش تنها یکنفر هم در این دنیا مرا یاری کند

 

ای کاش می توانستم با کسی درد دل کنم تا بگویم که .

 

من دیگر خسته تر از آنم که زندگی کنم تا بداند غم شبها یم را....

 

تا بفهمد درد تن خسته و بیمارم را........... قانون دنیا تنهایی من است................

 

و تنهایی من قانون عشق است.......

 

و عشق ارمغان دلدادگیست........

 

و این سرنوشت سادگیست....




تاریخ : سه شنبه 92/2/17 | 12:54 عصر | نویسنده : جعفر | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ آگهی دائمی | فروش بک لینک انبوه
  • فروش آگهی رپرتاژ | خرید رپرتاژ