داستان من و تو
از آنجا شروع شد
که پشت شیشه بیجان مانیتور
به هم جان دادیم
با دکمههای سرد کیبورد،
دستهای هم را گرفتیم و گرمایش را
حس کردیم...!!
با صورتکها
همدیگر را بوسیدیم
و طعم لبهایمان را چشیدیم...!!
آهنگی را همزمان با هم گوش کردیم و اشک ریختیم...!!
شب بخیرهایمان
پشت خطهای موبایلمان جا نمیماند...!!
امروز داستان برگشته...
آغوشهایمان واقعی،
بوسههایمان حقیقی،
اما
با این تفاوت که دیگر من و تو نبودیم،
هرکداممان یک "او " داشتیم ...
پشت شیشه سرد مانیتورم،
دلم لک زده برای یک صورتک بوسه...!!
لک زده برای یک آهنگ همزمان...
لک زده برای یک شب بخیر...
لک زده برای........
پـُـشـتـــْ ایــنــ بـُـغـضْ …
بیـــدى شــکــسـتـه اســتــْ
کــه خیــآلــ مى کـَـرد بـا ایـنــ بــآدهــآ نــمى لـَـرزدْ …
تاریخ : دوشنبه 92/12/12 | 2:12 عصر | نویسنده : جعفر | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.