برگ علفی به برگ پاییزی گفت:
-هنگام سقوط چه همهمه ای می کنی!
تو همه ی خواب زمستانی ام را می آشوبی.
برگ پاییزی خشمگین گفت:
-ای فرومایه و حقیر!
ای بی آواز و تندخو!
تو در بلندای آسمان زندگی نکرده ای
و نمی توانی با صدایی خوش نغمه سرایی کنی.
آنگاه برگ پاییزی بر زمین افتاد و به خواب رفت.
هنگامی که بهار آمد از خواب برخواست
او برگ علف شده بود.
و هنگام پاییز که خوابی زمستانی
او را در خود گرفته بود
بالای سرش در فضا برگ ها سقوط می کردند
او با خود گفت:
آه این برگ های پاییزی چه همهمه و جنجالی می کنند!
آنها همه ی خواب زمستانی ام را می آشوبند.
تاریخ : جمعه 92/12/2 | 1:46 عصر | نویسنده : جعفر | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.