سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به مغازه آرزوها رفتم

آرزوها همه جنس

ابریشم، کتان، ساتن

همه رنگ

زرد و قرمز عنابی


بر سر دَخل خدا را دیدم

رؤیا را متر می زد

انسانها را دیدم

همه در حال چانه زدن

به خودم گفتم

بخَرم، نخرم؟


تهی از مغازه بیرون آمدم

آرزوها را پشت سر گذاشتم

سوار تاکسی تنهایی شدم

و آدرس دلم را به او دادم

و دور گشتم ز شهر بیهودگی .....




تاریخ : شنبه 92/2/21 | 9:54 عصر | نویسنده : جعفر | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ آگهی دائمی | فروش بک لینک انبوه
  • فروش آگهی رپرتاژ | خرید رپرتاژ