سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزی تو می آیی ...
با چشمانی که ،
عشق در پیاله های شیرین آن موج می زند ...
با دستانی ،
پر از عطوفت ...
و دامانی ،
پر از سخاوت ...
روزی که باران عشقت را ،
بر تن خست? من می باری ...
و من در میان مهربانی های تو گم می شوم ...
روزی می آیی تا کشتی شکسته قلبم ،
در ساحل مهر تو پهلو بگیرد ...
روزی خواهی آمد ...
میدانم ...
و آن روز من با تمام تمنای نگاهم ...
به تو خواهم گفت که به شوق آمدنت ،
تمام سال های عمرم منتظر بودم ...
تو مرا با خود می بری به وسعت بی کران?عشق ...
و تا آخرین سر منزل دوست داشتن ...
من و تو ما می شویم ...
و بال بالِ هم ،
تا هر چه آبی است پرواز می کنیم ...
دیگر غمی ندارم ...
با تو بودن برایم بس است ...
و این است سرود خوشبختی ...
__________________
یه روزی قدرمو میدونی که دیره
روزی که کسی سراغت نمیگیره

یه روزی میدونی من کی و چی بودم
روزی که از نبودنم غصت میگره




تاریخ : جمعه 92/12/2 | 1:52 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

سراب رد پای تو

کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم

که پایان من اینجا شد

کجای قصه خوابیدی

که من تو گریه بیدارم

که هر شب هرم دستاتو

به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگیای من

تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری

تظاهر می کنم هستی

تو آهنگ سکوت تو

به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست

فقط تصویر می بینم

یه حسی از تو در من هست

که می دونم تورو دارم

واسه برگشتنت هرشب

درارو باز میذارم




تاریخ : جمعه 92/12/2 | 1:49 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

 

برگ علفی به برگ پاییزی گفت:

-هنگام سقوط چه همهمه ای می کنی!

تو همه ی خواب زمستانی ام را می آشوبی.

برگ پاییزی خشمگین گفت:

-ای فرومایه و حقیر!

ای بی آواز و تندخو!

تو در بلندای آسمان زندگی نکرده ای

و نمی توانی با صدایی خوش نغمه سرایی کنی.

آنگاه برگ پاییزی بر زمین افتاد و به خواب رفت.

هنگامی که بهار آمد از خواب برخواست

او برگ علف شده بود.


و هنگام پاییز که خوابی زمستانی

او را در خود گرفته بود

بالای سرش در فضا برگ ها سقوط می کردند

او با خود گفت:

آه این برگ های پاییزی چه همهمه و جنجالی می کنند!

آنها همه ی خواب زمستانی ام را می آشوبند.




تاریخ : جمعه 92/12/2 | 1:46 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

در خاطرش جایی دارم...

دلم تنگ همان کسی است که دیگر حتی

جواب سلامم را هم نمی دهد

دلم تنگ همان کسی است که وَقتی

از کنارش میگذرم دیگر به من نگاهی نمیکند

دلم تنگ است...تنگ

نمیدانم دیگر چطور باید میبودم که نبودم





تاریخ : پنج شنبه 92/12/1 | 2:21 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

دلم عجیب گرفته…

دل‌گیرم از آدمک‌هایی

که تنها سایه‌ای هستند

از تمام آنی که می‌نمایند

دل‌گیرم از نقاب‌هایی که بر چهره می‌کشند

دل‌گیر از صورتک‌ها…





تاریخ : پنج شنبه 92/12/1 | 2:13 عصر | نویسنده : جعفر | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ آگهی دائمی | فروش بک لینک انبوه
  • فروش آگهی رپرتاژ | خرید رپرتاژ