سفارش تبلیغ
صبا ویژن




داشتم توی بیابان راه می رفتم، یک دفعه دیدم یکی آمد و با من همراه شد. همین جوری با هم صحبت کردیم که من گفتم السلام علیک یا

امام زمان (همین جور بیخودی!) ناگهان بغل دستی ام برگشت و گفت "سلام علیکم!" من آن لحظه نفهمیدم که چرا او جواب داد. بعد که

فهمیدم رویم را برگرداندم و گفتم آقا امام زمان قربانت بروم که دیدم آن آقا نیست و غیب شده است! چقدر بر خودم لعنت فرستادم که چرا آقا

را نشناختی!" خوب هر جوانی این را بشنود با خودش می گوید این مهدی است یا دیوید کاپرفیلد شعبده باز ؟؟ برای این که ثابت کنند که

امام زمانی هست، این اراجیف را جعل می کنند که بله، ما هم هستیم!انتظار، مذهب اعتراض*

به شما که نه مثل ما تعصب نا به جای دینی دارید و نه تعصب نا به جاتر ضد دینی که "هر چه با قالب های ذهنی خودتان جور نباشد" نتوانید

بفهمید و مثل ما نه مقام و منصبی دارید که مصلحت اندیش شوید و نه حیثیت مذهبی دارید که مقبول عوام باشید و نه موقعیت روشنفکری

که محبوب خواص، که نخواهید بفهمید تا مقام و منصبتان به خطر نیافتد.(1)

1200سال از غیبت مهدی می گذرد و ما ملت مسلمان 1200 سال است که هر نیمه شعبان جشن می گیریم و تعطیل رسمی اعلام می

کنیم و پشت اسمش "عج" می گذاریم.1200 سال است که مهدی را دوست می داریم و ستایشش می کنیم اما حتی نمی دانیم این مهدی

اصلا آمده تا چه کار کند ؟ فلسفه ی مهدویت چیست ؟ چرا باید وجود داشته باشد و چرا هست ؟ اگر نباشد چه اتفاقی می افتد ؟

1200سال است که دو گروه با هم درگیرند. روحانیون سنتی و طرفداران عامیشان گروه اول را تشکیل می دهند و گروه دوم را روشنفکران و

متجدد ها. آن گروه دومی همه اش می گوید"آخر چطور امکان دارد مردی 1200 سال عمر کند ؟ کجا رفته که هیچ کس او را نمی بیند ؟ چه

فایده ای این رهبر نا مرئی برای ملتش دارد ؟ گیرم که ظهور کند، چه فایده ای برای من و تو دارد ؟ اعتقاد به وجود امام زمان یک اعتقاد

خرافی و نهایتا خوش بینانه است. نگاه می کند می بیند آنان که به مهدی اعتقاد ندارند در عرش اند، آنها که اعتقاد دارند در فرش اند!" این

گروه اولی هم جوابشان را می دهد که "ای مهدی کجایی ؟ بیا شمشیرت را بکن توی دل اینها! خدا خواسته که عمر مهدی زیاد باشد. به تو

چه ؟ در کار خدا دخالت می کنی ؟ ای فلان ... ما از قصد زندگی پست مادی و بی ارزش و پوچ و تهی و کوفت و اه و پیف و پایین و ... را رها

کردیم و به جایش زندگی معنوی و روحانی و قدسی را گرفته ایم. ما که می میریم خدا ما را می برد به بهشت برین. شمایی که به مهدی

اعتقاد ندارید چی ؟ می برندتان جهنم و سیخ داغ در انتظار شماست!".

اگر هم این گروه اول سوار بر حکومت باشند که دیگر واویلا. چه می گویند ؟ "اگر حکومت ما صالح است که به خاطر صالح بودنمان قبولمان

کنید و اگر فاسدیم و به فساد بیشتر می رویم چون در ظهور مصلح غیبی تسریع می کنیم باید ما را بپذیرید!!" مصداق اینان آن روحانی

معروف عصر مشروطه است که گفت: «ما نباید به حکومت فاسد کاری داشته باشیم. باید به تزکیه نفس و عبادت و ... توجه داشته باشیم

تا مهدی با بیشتر شدن فساد هر چه زودتر ظهور کند!». با این کلام مسئولیت را به آسانی از روی دوششان برمی دارند و انتظار مثبت را به

انتظار منفی بدل می کنند.

"
چون امام نیست، جهاد و تلاش و عقیده هم نیست. البته نائب امام هست اما نه برای جهاد. برای اخذ مالیات و گرفتن سهم امام غائب!

اسلام اجتماعی تعطیل است و افتتاح نمی شود تا خودش بیاید و در را باز کند! امر به معروف و نهی از منکر هم تعطیل است جز در مسائل

فردی و اخلاقیات شخصی و نصیحت های دوستانه راجع به فوائد کارهای خوب و مضرات کارهای بد! و جلوگیری از منکرات اجتماع از قبیل

حرف دنیا در مسجد زدن و انحرافات از قبیل خوردن زرد الو با ماست و بدتر از آن گذاشتن موی سر و نگذاشتن موی صورت!"(علی شریعتی.

تشیع علوی، تشیع صفوی. صفحه 220)

در فرهنگ آنان، انتظار یعنی لش بودن. یعنی هر کاری خواستی بکنی، بعد هر وقت اسم مهدی آمد فوری جلوی اسمش یک عج بگذاری. 3

 

تا صلوات بفرستی و بعد بروی تملق این و آن را بگویی. جلوی هر کس و ناکسی خم شوی و بعد هم هی بگویی که «بابا مهدی پس کی

ظهور می کنی!».

 

رهبران و امام نائب این گروه کیانند ؟ آنان که "تنها کارشان برای دین مردم پیش نمازی، تنها اثر علمی شان در انجام رسالت خطیرشان

رساله، تنها رابطه متقابلشان با اجتماع دستی برای گرفتن و دستی برای بوسیدن و تنها اجتهاد و جهادشان در رهبری مردم و مسئولیت

جانشینی پیغمبر مرور مکرر و یکنواخت دو کلمه ی یجوز و لا یجوز!" (علی شریعتی. انتظار،مذهب اعتراض. صفحه 32)

 

حال فایده اصلی انتظار چیست و اساسا چرا انتظار ؟ اول این که باید بدانیم، محبت بی معرفت ارزشی ندارد. بت پرستی است. و اما برای

بررسی مهدویت باید به فلسفه ی آن دقت کنیم. اصلا مهم نیست که مهدی کیست و چه کاره است. کجاست و چه کار می کند. مهم این

است که بفهمیم مهدی نماد چیست ؟ فلسفه ی وجودی اش چیست ؟ مهدی به خودی خود یک انسان است مثل بقیه. اما آن چه او را

متمایز می کند تفکری است به نام مهدویت که با او هویت پیدا می کند. تفکری که با نام های دیگر در اکثر مذاهب و جهان بینی ها وجود دارد.

فتوریسم (Fotorism) که به معنای اعتقاد به آخر زمان است، در دین زرتشت با "سوشیانت پیروزگر" و در آیین هندو با عنوان "آواتارا (که در

عصر کالی، دوره قبل از ظهور دهمین آواتارای ویشنو، قیام می کند)" و در آیین بودا "بودای پنجم" و در دین یهود با "مسیح و یک مرتبه بالاتر

محمد (که چون آنها به عیسی ایمان نیاوردند به طبعا موعود آنها هنوز ظهور نکرده"، مطرح شده است.

کاری نداریم به این که آیا می شود کسی 1200 سال عمر کند یا نه. باید ببینیم آیا عقیده به تفکر مهدویت برای ما مفید است یا نه. هر اصل

اسلامی را باید این گونه بررسی کرد که فایده اش چیست ؟ برای چه گفته شده ؟ چه تاثیری بر جامعه و سرنوشت هر فرد دارد ؟ اعتقاد یا

عدم اعتقاد به آن در زندگی پیش از مرگ ما چه اثری دارد ؟

در هر جامعه یا هر فرهنگی دو اصل وجود دارد:

1)جامعه ی ایده آل و عصر طلایی و سرشار از عشق و عدالت در گذشته ی دورش وجود داشته و بعد به تباهی کشیده شده.

2) معتقد به یک انقلاب بزرگ و نجات بخش و بازگشت به عصر طلایی می باشد.

اساسا انتظار به معنای اعتراض است. انتظار به معنای «نه» گفتن است به آنچه که هست. اعتراض به وضع موجود و لحظه شماری برای

یک انقلاب عظیم. اگر کسی به وضع موجود اعتراض ندارد، انتظار چه را می کشد ؟ اعتقاد به ظهور باید در شخص اثر مثبت داشته باشد.

یعنی فرق باشد بین کسی که به مهدی اعتقاد دارد و کسی که اعتقاد ندارد. اگر تو، تفاوت احساس نکنی با کسی که به انتظار اعتقادی

ندارد یکی هستی. دوران انتظار سرشار از مسئولیت است. دوران اعتقاد و عمل به آن است. این عمل است که ارزش دارد نه فکر. انتظار به

این معناست که آقای مبارز، خانم مجاهد، اگر تو در راه آزادی مردم کشورت کوشش کردی، اگر در لحظه لحظه ی عمرت با رژیم های

استبدادی و زورگو جنگیدی، اگر برای سربلندی و آزادی و آگاهی این ملت زجر کشیدی، شکنجه شدی، سختی کشیدی و حتی کشته

شدی، بدان که زحمات تو بیهوده و ناقص و ابتر نخواهد ماند. حق با توست و زحمات تو در راه آزادی توده و خلق نیست و نابود نخواهد شد.

بالاخره کسی می آید که در همین دنیا زحمات تو را کامل می کند و آن را ادامه می دهد، تا پیروزی نهایی حاصل شود. اگر در کنج زندان

لبانت را دوختند، شکنجه ات دادند و آتشت زدند، مطمئن باش که در این دنیا کسی می آید که انتقام تو را خواهد گرفت. با شمشیر علی و

بیرق محمد، داد همه ی آزادی خواهان را از بیدادگران تاریخ خوهد گرفت و اول از همه همچون جد بزرگش علی، "چندان از روحانیون رسمی

دینش می کشد که در جوی ها خون به راه می افتد"(2).

این فلسفه ی عظیم نه تنها از یاس مسلمانان آزادی خواه و مبارز جلوگیری می کند "که حالا ما جانمان را در راه این مردم و این کشور دادیم.

که چه ؟ فردا همه می روند دنبال کار خودشان. ما هم نیست و نابود شده ایم، خلاص!"، بلکه امید می دهد به پیروانش که اگر تو جانت را در

این راه دادی و به ناحق سرت بالای دار رفت، کار تو نیمه تمام نمی ماند. مهدی هست.

نه به عنوان یک شخص که به عنوان یک تفکر. تو که به هیچ چیزی انتقاد نداری و در خوشی و خرمی زندگی می کنی انتظار که را می

کشی ؟ اصلا انتظار می کشی که چه بشود ؟ راضی و سرخوش و سرمست. فارغ از دنیا و مافیها فکر و ذکرت شکم است و زیرشکم.

زندگی ات خوردن و خوابیدن است. این وسط چه چیزی در این جهان بینی کوچکت تو را ناراحت می کند که انتظار مصلح و منجی ای بکشی

؟ حتما مشکل کمبود پلاژ های تفریحی در سواحل دریای خزر!. چشم هایت را بر همه بستی و همه اش در فکر این هستی که امام زمان بیا

که من بتوانم راحت از جیب همسایه پول بردارم و او هم اعتراضی نکند!.

"انتظار مذهب اعتراض است. بر این اساس که اصولا آدم منتظر یک حادثه یا ظهور یک آدمی هست. راضی نیست والا منتظر تغییر نیست.

خشنود در انتظار تغییر نیست. ناراضی در انتظار تغییر است. بنابراین خود انتظار داشتن در ذاتش نسبت به وضع موجود اعتراض داشتن

است."(3)

اگر انتظار نباشد ماندن برای چه ؟ بر خلاف آنچه که بکت در «انتظار گودو» می گوید، انتظار یک فکر پوچ نیست. انتظار منفی پوچ است و

کاش فقط پوچ می بود، عامل تخریب اراده ی بشری است. میبینید چقدر فاصله است بین یک انتظار مثبت و یک انتظار منفی ؟ یک کلمه

چقدر می تواند تخدیری و در عین حال سازنده و متعالی باشد ؟ به قول شریعتی : "شیعه با انتظار، یک فلسفه ی سیاسی و مکتب

اجتماعی پیدا می کند که به همان اندازه که امروز منحط و ذلت آور و ضد مردم و نسبت به انسان و آزادی واندیشه ی انسانی اهانت آمیز و

نفی کننده ی مسئولیت های اجتماعی و یاس آور و تسلیم بار نشان داده می شود و جز برای توده ی سر به زیر که عمل می کنند اما فکر

نمی کنند و می پذیرند ولی نمی فهمند اساسا قابل دفاع نیست، درست به همین اندازه مترقی و عزت آور و مردمی و نسبت به انسان و

اراده و آزادی و اندیشه ی انسانی، حرمت آمیز و تثبیت کننده ی مسئولیت های اجتماعی و بخشنده ی خوش بینی تاریخی و استقلال عقلی

و روحی است".

اگر اعتقاد به این اصل مترقی باعث حرکت، پیشرفت و جهش تو رو به جلو شد بدان که اعتقادت درست بوده است. در غیر این صورت هیچ

ارزشی ندارد. اعتقادی که 1200 سال پیروانش را دچار جمود و در جا زدن و حتی عقب رفتن بکند چه ارزشی دارد ؟ اعتقاد خشک و خالی

که به درد سطل زباله می خورد. طرف لم داده زیر کرسی دارد در مورد چاپیدن ملت تفکرات عمیق و دقیق می فرماید، آقا در اداره اش

مترصد فرصت است که کله ی همکارش را زیر آب کند، جوان متعهد و روشنفکر! نشسته جلوی ماهواره و کامپیوتر یا عکس و فیلم سکسی

نگاه می کند یا در مورد گلدکوئست و گلدماین فکر می کند که چطور زیر شاخه هایش بیشتر شوند و بتواند با یک کلاه برداری کوچک دوزار

بیشتر گیرش بیاید و در عنفوان جوانی درآمد زایی کند!. آن وقت همه ی این ها تا اسم مهدی می آید داد می زنند که "اللهم صلی علی

محمد و آل محمد و عجل فرجه!"

خوب من هم جای مهدی بودم، 100 سال سیاه ظهور نمی کردم. بیایم که چه بشود ؟ من و شما به او اعتقاد عملی داریم یا آن مبارز سنی

لامذهب آفریقایی یک لاقبا ؟ آن وقت در یک چنین جامعه ی مهدی گریزی، هی می آییم کتاب چاپ می کنیم که ملاقات با امام زمان، داستان

ملاقات 360 نفر با امام مهدی(عج!). یک مشت خزعبل و چرت و پرت به خورد مردم می دهیم به نام واقعیت. انتظار هم داریم، همه و نسل

جوان هم باور کنند.

"داشتم توی بیابان راه می رفتم، یک دفعه دیدم یکی آمد و با من همراه شد. همین جوری با هم صحبت کردیم که من گفتم السلام علیک یا

امام زمان (همین جور بیخودی!) ناگهان بغل دستی ام برگشت و گفت "سلام علیکم!" من آن لحظه نفهمیدم که چرا او جواب داد.

بعد که فهمیدم رویم را برگرداندم و گفتم آقا امام زمان قربانت بروم که دیدم آن آقا نیست و غیب شده است! چقدر بر خودم لعنت فرستادم

که چرا آقا را نشناختی!" خوب هر جوانی این را بشنود با خودش می گوید این مهدی است یا دیوید کاپرفیلد شعبده باز ؟؟ برای این که ثابت

کنند که امام زمانی هست، این اراجیف را جعل می کنند که بله، ما هم هستیم!

آخر اگر امام زمان از انظار مخفی باشد که تو دیگر نمی فهمی. بر خلاف عیسی که به آسمان رفته و سوشیانت که در عالم دیگر است و

امام محمد حنیفه که در کوه رضوا مخفی است، بنا بر اعتقاد شیعه، مهدی در میان مردم عادی زندگی دارد و همه او را می بینند اما نمی

شناسند. نه اینکه ببینند بعدا بشناسند!.

اینان فلسفه ی عمیق مهدویت و انتظار را به صورت یک انتظار برای یک شخص (شخص به معنای جسمش نه به معنای یک عقیده، یک فکر

و یک فلسفه) در آورده اند. شخصی به نام مهدی، نه تفکری به نام مهدویت!. اینان این اصل بزرگ اسلامی را جوری وانمود می کنند انگار

همه ملت شیعه نباید هیچ کاری بکنند تا یک آدمی به اسم مهدی بیاید و همه دشمنان را شکست دهد و ما پیروز شویم! اینان یک فلسفه

اسلامی را تا حد مترسکی تقلیل داده اند. مترسکی که فقط ایرانی ها و شیعیان را آدم حساب می کند!.

 




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 1:12 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان از دهانمان نطفه

میبست و بی رنگی کیمیاترین چیزها بود




اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچگاه

عزم صعود نمیکردی آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا درقله ها به تمسخر میگرفتی



اگر گناه وزن داشت آنگاه هیچگاه کسی را توان آن نبود که قدمی بردارد



اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم همه وسعت دنیا یک خانه میشد و

تمام محتوای سفره سهم همه بودو هیچکس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد



اگر خواب حقیقت داشت همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از ناباوری بودم



اگر همه سکه داشتند دلها سکه رابیش از خدا نمیپرستید و یکنفر کنار خیابان

خواب گندم نمیدید تا دیگری ازسر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را

نثار او کند



اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود زیبایی نبود خوبی هم شاید



اگر عشق نبود به کدامین بهانه میخندیدیم و میگریستیم؟

کدام لحظه ناب را اندیشه میکردیم؟

چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟

آری بیگمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود



و اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند و من

با دستانی که زخم خورده توست گیسوان بلند تو را نوازش میکردم و تو

سنگی را که به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه میداشتی و ما

پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر میکردی




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 1:0 عصر | نویسنده : جعفر | نظر
من به گلبرگ گل رز ننوشتم شعری


که مبادا خاری
 
ز تماشای کلامم بزند چشم تو را

من به روی تنه ی سروی سبزی ننوشتم
که مبادا زاغی یا که جغدی سر شوم

بنشیند لب بام دل ما

من به دیوار بلند سر ایوان ننوشتم شعری

که مبادا روزی

بخورد تیغ کلنگی و بشکافد دل ما

من فقط در دل خود بنوشتم

که تو را مثل خدا می خواهم

و از این می ترسم

که مبادا خاکم گل سرخی شود
و تو را چشم زند خار تنش
یا که سروی سر سبز
روید از خاک من و

جغد شومی بنشیند لب بام دل تو
یا که خشتی شوم و

لبه ی تیغ کلنگی بخورد بر دل تو

من از ان می ترسم!!




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 12:19 عصر | نویسنده : جعفر | نظر

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.

 

برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده .

 

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

 

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

 

برای عشق پیمان ببند ولیپیمان نشکن .

 

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر .

 

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن .

 

برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن .

 

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .

 

برای عشق خودت باش ولی خوب باش

 




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 10:22 صبح | نویسنده : جعفر | نظر

قدر به تو خدمت کرده ام ای ایمان , ای ایمان !

 

گر چه کرامتها و سخاوت های شگفت تو کمر مرا سخت شکسته است و این همه بار منت بر دوش هایم سنگینی می کند و گردنم را خم کرده است , چنانکه یارای آن را که در روی تو راست بنگرم و در چشم تو

آزاد بیا

ویزم ندارم . اما کار مرا تصدیق کن برادر , انصافم ده که صعب تر بود !

 

من زنده ماندن را انتخاب کردم درست در آن حال که مردن آسانتر از ماندن بود !

 

دکتر علی شریعتی / گفتگوهای تنهائی / صفحه  899




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 10:17 صبح | نویسنده : جعفر | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ آگهی دائمی | فروش بک لینک انبوه
  • فروش آگهی رپرتاژ | خرید رپرتاژ